اون روز با استاد هودی ( آقای رحیم هودی ) کلاس داشتیم استاد داشتن درس میدادن و روشون به تخته بود که یک دفعه من عطسه کردم وااااااااااااااااااااای اونم از اون عطسه ها توی کلاس چه کسی هم .
استاد برگشتن و به ساناز دوست صمیمی من که کنار دستم هم نشسته بود اشاره ای کرد و با عصبانیت گفت : بیرووووووووووون .
ساناز هم که ترسیده بود اشاره به من کرد و گفت : استاد من نبودم سحر بود !!!!!! خلاصه ساناز هم آدم فروشی کرد .
استاد هم که منو بهترین و به قول خودشون خانم ترین میشناختن با تعجب بهم نگاه کرد و با تردید بهم گفتن : خانم ... از شما بعیده بفرمائید بیرون .
منم بلافاصله از جام بلند شدم و در کلاس رو باز کردم که برم بیرون استاد با تعجب صدام کردن و گفتن : میخوای بری بیرون ؟ !!!!!
منم گفتم خوب بله خودتون گفتید برم بیرون استاد گفت : یعنی نمیخوای عذرخواهی کنی !!!!!!!!!! استاد توقع داشت مثل بچه های دیگه وایسم التماسش کنم نمیدونست که من چقدر مغرورم .
منم گفتم : ممکنه بفرمائید من چه خطائی کردم که باید عذرخواهی کنم ؟
استاد هم عصبانی شد و گفت : شما کلاس رو به مسخره گرفتید این چه طرز عطسه کردنه ؟؟؟؟؟
گفتم : اما من عطسم همینجوریه همیشه اینجوری عطسه می کنم . همه بچه ها خندیدن و گفتن آره استاد راست میگه .
و آخرشم به جای اینکه من از استاد عذر خواهی کنم استاد از من عذر خواهی کرد و گفت خواهش میکنم بفرمائید بشینید.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ